📚
#رمان
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞
↶
#نیمه_پنهان↷
#قسمت_سیزدهم 3⃣1⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃يادم نمي آيد حرفي راجع به خودمان زده باشيم يا سرمان را بالا آورده باشيم تا هم ديگر را نگاه كنيم . سر مزار آيت الله مدني گفت " من خيلي به ايشان مديونم .
خرم آباد كه بوديم خيلي از ايشان چيز ياد گرفتم . " خانواده شان در مخالفت با رژيم شاه سابقه اي داشت و دو سه بار هم به اين شهر و آن شهر تبعيد شده بودند .
🍃آن شب يك مهماني كوچك خانوادگي براي آشنايي دو فاميل بود . براي من آن روزها بهترين روزهاي زندگيم بود . فرداي همان روز كه عقد كرديم او رفت جبهه . دو ماه و نيم عقد كرده در خانه ي پدرم ماندم .در اين مدت آقا مهدي بعضي وقتها زنگ مي زد و مي گفت مثلاً " من ساعت نُه جلسه دارم . مي آيم قم . بعد از ظهر هم يك سر به شما مي زنم .
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh