1⃣7⃣
#خاطرات_شهدا🌷
💠خاطره ای از
#شهید_محمودرضا_بیضائی🕊
🌷☘🌷☘
🍁سه روز بود ڪه محمودرضا از سوریه برگشته بود.
گوشیش زنگ خورد و بعد صحبت گفت :
« فردا دوباره میرم سوریه . ناڪس ها خط رو گرفتن و باید بریم و ڪاری ڪنیم . »
🌿 گفتم : « خب اونهایی ڪه اونجا هستن ڪاری ڪنن ... تو تازه سه روزه اومدی ؛ زن و بچه ات گناه دارن ... »
🌷☘🌷☘
🍁بعد برادر خانمش می گفت ڪه من تو ماشین بهش گفتم :
« محمودرضا سیم ڪارت گوشیت رو در بیار و دست زن و بچت رو بگیر و ببر تبریز . اصلا یک ماه برو ... از اونجا ڪه برات برگ ماموریت نمیدن ؛ از اینجا هم ڪه ڪسی نمیگه برو سوریه ... اصلا برو تبریز و اونجا در سپاه عاشورا خدمت ڪن ... چه فرقی می ڪنه محل خدمت ... »
🌷☘🌷☘
🌿ولی محمودرضا جواب داد :
« ڪسی منو به سوریه نمی فرسته و من خودم میرم ... »
🍁ضمنا بهم گفت : « تو شهید نمیشی ... چون در بند دنیا و زن و بچه ای و منو هم دعوت می ڪنی به این گونه بودن ...! »
📎 به روایت برادر شهید محمودرضا بیضایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh