📚
#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️
#افتاب_در_حجاب
6⃣3⃣
#قسمت_سی_ششم
💢درست همان جا که
#گمان مى برى
#انتهاى وادى مصیبت است ،
#آغاز مصیبت تازه اى است....
مگرنه
#بچه_ها در محاصره دشمن🐲 اند؟ مگر نه اسب🐎 و خود و سپر و شمشیر 🗡و نیزه و
#قساوت ، مشتى زن و کودك را در
#محاصره گرفته ⁉️
مگر نه
#آفتاب_عصر، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش🔥 مى ریزد؟
اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال
#سرپناهى مى گردد،
🖤 به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با
#غصه خویش سر کند؟
پس این
#خیمه_ها فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى.
اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى... که ناگهان صداى
#طبل و
#دهل ، صداى
#فریاد و
#هلهله ،
💢صداى
#سم_اسبان و
#بوى_دود،
#دودآتش و
#مشعل در روز، دلت را فرو مى ریزدوتن
#بچه_هاى_کوچک_داغدیده را مى لرزاند.تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....،
#آتش از سر و روى
#خیمه_ها بالا رفته است... و حتى به
#دامان تنى چند از
#دختران و
#کودکان گرفته است...
🖤باور نمى کنى...
این مرتبه از
#پستى و
#قساوت را نمى توانى باور کنى.... اما این صداى
#ضجه بچه هاست.. این آتش🔥 است که از همه سو زبانه میکشد و این دود است که
#چشمها را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند... و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صداى
#استغاثه و نواى بغض آلود بچه ها ست که :
عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟
💢و این
#سجاد است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید:
_✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.کدام سمت ؟
کدام جهت ⁉️ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟در بیابانى که
#دشمن بر
#همه_جاى آن چنگ انداخته ،... به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟
و چه معلوم که
#دشمن از این آتش ، سوزانده تر نباشد.
🖤اینکه تو
#مضطر و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،...
نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى... یا توان از کف داده باشى ،بل از این
#روست که نمى دانى از کجا
#شروع کنى ، به کدام کار اول همت بگمارى ،... کدام
#مصیبت را اول سامان دهى ، کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟ به
#مهار کردن آتش فکر کنى ؟
به گریزاندن بچه ها بیندیشى...
💢به خاموش کردن آتش
#لباسهایشان بپردازى ؟ کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه 🏕بیرون بیندازى ؟
#ستون خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟
تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ⁉️مگر در یک
#زینب چند دست دارد؟
🖤چند چشم ؟ چند زبان ؟ و چند دل ؟
براى سوختن و
#خاکستر شدن ؟
بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈
#سجاد، فرمان گریز مى دهى !
اما... اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و
#آتش را مشتعل تر کنند. به آنها مى گویى بمانند...
و با دست به خاموش کردن
#آتشهایشان مى پردازى ، اماان
#آتش که یک شعله نیست ،
#ازیک_سونیست .
💢تا یک سمت را با تاول
#دستها خاموش مى کنى ، سمت دیگر لباس 👕دیگر گر گرفته است.از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه ⛺️و آتش مى رود. از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با
#استیصال تو را صدا مى زنند.آنکه چشم به
#گلیم_بسترسجاد داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از
#خیمه مى تارانى ،...
🖤
#سجاد را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.به محض خروج شما،..
#خیمه فرو مى ریزد
#آتش ، هستى اش را در بر مى گیرد.
#سجاد را به فاصله از آتش مى خوابانى،...
#بچه_هاى_آتش_گرفته را به شن و خاك هدایت مى کنى... و به سمت خیمه دیگر
#مى_دوى... در آن خیمه ، بچه ها از
#ترس به آغوش هم
#پناه برده اند و مثل بید مى لرزند. بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى و به سمت
#بیابان مى دوانى.آتش🔥 همچنان
#پیشروى مى کند...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh