7⃣
#خاطرات_شهدا🌷
🌺 شکستن نفس
جمعی از دوستان شهید ابراهیم هادی
🌷باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود.🌷
🌴چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند.🌴
🌼همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها،
آنها را به طرف ديگر خيابان برد.🌼
ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت.
🌲مخصوصاً زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود!🌲
🌸همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. 🌸
🌻بچه ها مشغول فوتبال بودند.
به محض عبور ما، پســر بچهاي محکم توپ را شوت کرد.🌻
🌺 توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. 🌺
🌸به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. 🌸
خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تااز ما کتک نخورند.
🌹ابراهيم همينطور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش.🌹
🌼پلاستیک گردو را برداشت.
دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!🌼
🌴بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.🌴
🌹توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟🌹
گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض کرد!
🌲 اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند......
#شهید_ابراهیم_هادی
کتاب سلام بر ابراهیم1
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh