6⃣2⃣2⃣ 🌷 🌷شب بود. داخل سنگر نشسته بوديم در زير روشنايى نور چراغ قوه🔦، دعا مى خوانديم. غذاى مختصرى كه توزيع شده بود را بين بچه ها تقسيم كرد و دست آخر، غذاى خودش را هم پيش من گذاشت! 🌷وقتى را جويا شدم گفت: «امشب، شب زندگى من است😟 و فردا به شهادت 🕊خواهم رسيد». و پس از مكثى كوتاه ادامه داد: «من از چند درخواست كردم: يكى اين كه با شهيد شوم؛ دوم اينكه تنها با كشته شوم و سوم اينكه در آفتاب ☀️بماند.» 🌷صبح عمليات، ما متوجه غيبتش شد. وقتى او را يافت كه لحظات زندگى اش را مى گذراند....😔 🌷....درگيرى با ادامه داشت و انتقال🚑 شهدا به عقب امكان پذير نبود بنابراين او روز زير آفتاب داغ باقى ماند و هم محقق شد.🌾 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh