1⃣6⃣4⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
💠سردار خيبر
🌷اسفند ۱۳۶۲، تخت فلزی را از دل
کشوی
#سردخانه بیرون کشیدند. تو با لب هایی که نداشتی لبخند زدی😊 و نور چراغهای 💡سردخانه،
#چشم هایی را که نداشتی، اذیت کرد و بعد رو برگرداندی که همسرت را ببینی👀، با
#صورتی که نداشتی و خواستی با دستت، دست سرد همسرت را بگیرى، با
#دستی که نداشتی و اسمت را که فریاد می زد🗣؛ شنیدی، با گوش هایی که نداشتی😭
🌷و بعد زمزمه کردی «گریه نکن🚫 ....» اما او صدایت را نشنید🔇. از پا افتاد، ضجه زد😭 و با چادرش، چهره غمگینش را پوشاند تا
#غریبه ها اشک هایش را نبینند.
#حاج_ابراهیم_همت! سرت را گذاشتی، مجنون بماند که دلـ❤️ ما، تا ابد، در حسرت دوباره دیدن
#چشم هایت بسوزد؟ که هی فرود آمدن گلوله توپ💥 را کنار موتوری🏍 که ترکش نشسته بودی در ذهنمان مرور کنیم
🌷و داغ مان هزار هزار بار تازه شود؟ که هی یادمان بیاید جای خالی
#سرت را و دستت را و بادگیر سبز و عرقگیر عنابی ات را که
#بوی_خون و خاکستر داشت؛ اما هنوز ته مانده ای از عطرت😌 به آن وفادار بود و نمی رفت🚫.
🌷آنها که از
#خیبر برگشتند، گفتند: تو سفارش کرده بودی «یا همه، اینجا
#شهید می شویم🕊 یا
#مجنون را نگه می داریم.» و این جمله ات جان کلام عملیات خیبر بود👌 از زبان
#تو که سردارش بودی، فرمانده لشکر
#محمد_رسول_الله، نور✨ چشم همه
#شهرضایی هایی که همشهری ات🏙 بودند.
#سردار_شهید_حاج_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh