🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن قـسمت63 ماسکم را روی صورتم جابه‌جا کردم. –دلسوزی که فایده‌ایی نداره، باید براشون یه کاری کنیم. کنجکاو پرسید: –چیکار؟ –خیلی کارا، مثلا این ماه هر کدوم از ما یه پولی بزاریم بعد بریم برای بچه‌ها لباس بخریم. نفسش را محکم بیرون داد. –آخه مگه چقدر میشه. –هر چقدر، خب هر کسی در توان خودش کمک میکنه. بعدشم ما یه سری هزینه‌های بیخودیمون رو حذف کنیم می‌تونیم بیشترم کمک کنیم. ببین مثل اینا زیاد هستن. مثلا نزدیک محل کار من یه مسجد هست که یه خانمی اونجا واسه نیازمندا کمک جمع می‌کنه، ما هم می‌تونیم همچین کاری کنیم. همین آقا هم که الان داریم میریم این کپسول رو بهش بدیم خودش یکی از کسایی هست که خیلی به دیگران کمک میکنه. فکری کرد و گفت؛ –هر چی فکر می‌کنم می‌بینم خرج بیخودی ندارم. با گوشه ی چشمم نگاهش کردم. با انگشتهایش بازی کرد و بعد سرش را بلند کرد. _منظورت خریدن بدلیجات و لاکها و مجموعه ی گل سرهامه؟ –اونا به علاوه همه‌ی چیزهایی که می‌بینی و خوشت میاد و همه‌ی پول تو جیبیت رو یک جا خرجش می‌کنی بعدم با یکی دوبار استفاده دلت رو میزنه و نمی‌دونی چیکارش کنی. شانه‌ایی بالا انداخت. –پس اگه تو بری دوستهای من رو ببینی چی‌می‌گی، من در برابر اونا چیزی نمی‌خرم. البته پول ندارم، شاید داشتم می‌خریدم. سرم را به علامت تایید حرفش تکان دادم. –آره خب، راست می‌گی. شاید اونام یا اصلا همه‌ی آدمها مثل من و تو گاهی از لاک خودشون بیرون بیان و آدمهایی امثال ساره رو ببینن که تازه ساره وضعش اونقدرا هم بد نیست، دیگه اونجوری زندگی نمی‌کنن. با هیجان گفت: –کاش دوستامم بیارم این بچه‌ها رو ببینن، من مطمئنم خیلی کمک می‌کنن. اخم کردم. –مگه نمایشگاهه، تو براشون تعریف کنی اگه بخوان خودشون کمک میکنن. تو دبیرستان یه رفیق داشتم که وضع مالیشون خوب نبود. خیلی هم بی‌کس بود، پدر نداشت و خودش تک فرزند بود. میگفت گاهی که دیگه از بی‌پولی و تنهایی خسته میشدم و به ستوه میومدم شروع به غر زدن و ناشکری کردن می‌کردم. اونوقت مادرم دستم رو می‌گرفت میبرد به بیمارستانها، می‌رفتیم ملاقات کسایی که بیماریهاشون درمان نداشت یا کسایی که با سختی برای درمان بیماریشون پول تهیه می‌کردن، می‌نشستیم و دردو دلهاشون رو گوش می‌کردم. میگفت بعد یه مدت دیگه دیدن مریضام برام عادی شد بازم غر میزدم و می‌نالیدم. بعد از اون مامانم من رو می‌برد بهزیستی، اونجا پر بود از معلولهای ذهنی، جسمی حرکتی، حتی کسایی که شاید مشکل آنچنانی نداشتن ولی چون تو این دنیا هیچ کس رو نداشتن که پیششون بمونن اونجا ازشون نگهداری می‌کردن. نـویسنده: لیلا فتحی پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯