بگرد نگاه کن پارت422 ولی علی خوشش نمی آمد. اصرار داشت در کنار درس و دانشگاه باید مطالعه ی آزاد داشته باشم. من هم به خواندن روزی چند صفحه کتاب های غیر درسی بسنده می کردم. نا خواسته تلویزیون دیدن از برنامه ی زندگی ما حذف شده بود. فقط گاهی که از کار و درس و مطالعه خسته می شدیم با گوشی فیلم می دیدیم. فیلم های هالیوودی که بعضی از آنها اتفاقات دنیا را زودتر از وقوعشان خبر می داد. تحلیل های علی در مورد فیلم ها باعث می شد در مورد هر اتفاقی اول فکر کنم و دنبال دلیل بگردم. همراه و همپای علی بودن برایم سخت بود اما لذت بخش؛ چون گاهی احساس می کردم من از او خیلی عقب تر هستم. او در مورد هر چیزی اطلاعات داشت و از اکثر نویسندگان حداقل یک کتاب را خوانده بود. برای همین احساس می کردم باید بیشتر بدانم. بعضی کتاب ها را هم با نرگس خانم که در طبقه ی دوم بودند رد و بدل می کردیم و بعد از خواندن کتاب در موردش ساعت ها با هم حرف می زدیم. نرگس برایم مثل یک دوست بود نه جاری، گرچه تفاوت سنی ما زیاد بود ولی وقتی با هم حرف میزدیم اصلا این حس را نداشتم. حرفهایش همیشه نو بودند و من برای شنیدنشان شوق داشتم. با این که مددک دکترا داشت ولی ترجیح میداد تا بزرگ شدن دخترش در کنارش باشد. البته در خانه مدام در حال تحقیق و مطالعه بود و به صورت مجازی به دیگران مشاوره میداد و تبادل اطلاعات می کردند. هفته ای دو روز که درس هایم سبک تر بودند بعد از کلاس مجازی ام برای علی ناهار می بردم. می دانستم این کارم خیلی خوشحالش می کند هرچند او می گفت نیازی به این کار نیست. ظهر چهارشنبه، طبق معمول برنامه ی این روزهایم، غذا را برداشتم و راهی مغازه شدم. گاهی که با مترو می رفتم با لعیا هماهنگ می کردم که همدیگر را در ایستگاه مترو ببینیم. آن روز هم لعیا را دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی وسایلش را روی صندلی گذاشت و نشست. پرسیدم: —خوبی؟ چرا مثل همیشه نیستی؟ لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯