📚
#مسافر_کربلا
#زندگینامه_و_خاطرات_شهید_علیرضا_کریمی
🌺قسمت 4⃣2⃣
✨مسافر کربلا
📝راوی خانم عابد(مادر شهید)
🍃جلوی در که رسید برگشت.دوباره نگاهم کرد.می خواستم بگیرمش تو بغلم. اما نمی دانم چرا نمی توانستم! فقط خیره شده بودم تو صورتش و نگاهش می کردم.
🍃انگار کسی به من می گفت که این آخرین دیدار است.نا خواسته به دنبالش راه افتادم وقتی می خواست بیرون برود با صدایی بغض آلود گفتم :علی جونم, کی برمی گردی؟ !
🍃مکثی کرد. برگشت به سمت من. خیلی مصمم گفت:
🍃 ما مسافر کربلائیم, وقتی راه کربلا باز شد برمی گردیم!!🍃
🍃ایستاده بودم دم در.رفتنش را می دیدم. گویی جان از بدنم خارج می شد. تا سر کوچه رفت و دوباره برگشت. خوشحال شدم. با خنده گفت:یه چیزی رو یادم رفت! اگه ما رو ندیدین حلالمون کنین! بعد هم دستش رو به علامت خداحافظی تکان داد. بیرون رفت و در را بست.
🍃مثل آدمای حیرت زده شده بودم هیچ عکس العملی نشان ندادم.ضربان قلبم به شدت زیاد شده بود. ان روز علیرضا به خانه خواهرش هم سر زده بود و هم حلالیت طلبیده بود!
در پایان آخرین نامه ای هم که فرستاد, نوشته بود:
🍃به امید دیدار در کربلا, برادر شما علیرضا کریمی🍃
🌷ادامه دارد....
@ShahidToorajii