🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
اخلاص دروني سيد كار خودش را كرد. مدتي بعد همان سرباز شده بود
يكي از بچه هاي فعال نماز و مراسمهاي مذهبي در قرارگاه.😍
صبحها وقتي براي نماز جماعت آماده ميشديم همان سرباز هم همراه ما بود.
وقتي نماز تمام ميشد و مشغول زيارت عاشورا ميشديم برخي از پرسنل كنار
سيد مينشستند و با کلام او هم نوا ميشدند. آن سرباز و دوستش هم هميشه باما همراه بودند 😊
يك روز مسئول كارگزيني كنار من نشسته بود. گفت: ببين نَفس اين سيدچطور آدما
رو تغيير ميده. ما ميخواستيم اين دوتا سرباز رو بفرستيم واحد
قضايي و دادگاه و ... اما ببين چطور تغيير كردند!😌
سالها از آن ماجرا گذشت. يك روز توي شهر بابل در حال عبور از كنار
خيابان بودم.
آقايي با ظاهر آراسته و خوشتيپ به همراه خانواده در حال عبور از كنار من
بود. يك دفعه به من نگاه كرد و با تعجب گفت😳:آقا مجيد؟!
گفتم:بفرماييد!
جلو آمد و مرا در آغوش گرفت. بعدگفت: شناختي؟
وقتي تعجب من را ديد🤔 گفت سال 1369 كنار اروند، سرباز شما و آقا سيد
مجتبي بودم. تازه او را شناختم. يكي از همان دو سرباز معروف بودند. تقريبًا به همه
واحدها رفته بودند و همه واحدها آنها را در اختيار كارگزيني قرار داده بودند.
آن آقا ادامه داد: سيد مجتبي مسير زندگي من را تغيير داد. من هرچه دارم به
خاطر اوست. من بعد از سربازي هم ارتباطم را با آقا سيد قطع نكردم. تا اينكه
بعد با چهرهاي محزون😔 گفت: بارها با خانواده ام به سر مزارش رفتم. سيد
واقعًا گردن من و امثال من حق دارد.😇
↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛
🆔
@Shahid_Alamdar
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂