🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 درباره عقد و عروسي،چون تازه از جبهه آمده بود و حال و هوای شهدا در سرش بود 😃به من گفت: بهتر است رسم حزب اللّهي ها را اجرا كنيم😇 مراسم عقد ساده اي را برگزار كنیم. من هم قبول كردم. بسيار ساده و بي آلایش ولي خالصانه زندگي را شروع كرديم🏠قسمت اين شد. ما شش سال با هم زندگي كرديم؛ از ديماه 1369 تا ديماه 1375😔 شخصیت عجیبی داشت. رفتار و اعمالش بی حساب وكتاب نبود😃سيد غير از مراقبه، محاسبه هم داشت🤔 از همان دوران عقد ايشان جلو مي ايستادند و من هم پشت سر ايشان به جماعت نماز ميخوانديم سيد بيشتر نمازهايش را به جماعت ميخواند؛😌مگر زماني كه مريض ميشد.😞بيشتر اوقات هم روزه دار بود. بيشتر دعاها را حفظ بود. از او پرسيدم شما كي اين همه دعا را حفظ كرديد؟ ميگفت:جبهه بهترين محل براي خودسازي بود.😌در جبهه وقتي در سنگر بوديم بهترين كار ما اين بود كه دعاها را حفظ كنيم😇 ميگفت: كتاب دعا يا مفاتيح الجنان شايد هميشه در دسترس نباشد😕پس بهترين راه حفظ كردن آن است👌 او ميخواند و من هم با او زمزمه ميكردم. هميشه به من سفارش ميكرد كه حتمًا دعاها را بخوانم و قرآن را فراموش نكنم😊 ↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛ 🆔 @Shahid_Alamdar 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃