هیچ‌گاه احمد در قید و بند خرید لباس نو نبود، حتی عید، همیشه بهش می‌گفتم: آخه مادر تو جوونی، باید لباس نو و شیک بپوشی، می‌گفت: احتیاج ندارم، بالاخره یکبار راضیش کردم و بردمش بازار و برایش یک پیراهن خریدم، پیش از عید دیدم اون لباس تو کمدش نیست، علت رو که پرسیدم، بهم گفت: مادرم کسی رو می‌شناختم که نیازمند بود، اومدم لباسم رو بردم و بهش دادم، اون موقع تازه متوجه شدم حتی روزی هم که راضی شده بود لباس بخره، توی این فکر بوده و با خودش گفته بوده با مادرم میرم و لباس رو می‌گیرم و بعدش میدم به نیازمندش اما در عین حال که به لباس و مُد اهمیت نمی‌داد، لباس روحانیّتش همیشه تمیز و آراسته بود. شهید احمد قنبری🕊🌹