📚
#تو_شهید_نمیشوی
قسمت چهارم🌱
پتوهایی که بُرد
وقتی در خرداد سال ۱۳۶۹،زلزله ی رودبار و منجیل اتفاق افتاد، محمودرضا نُه سال بیشتر نداشت.
با یکی از دوستانش تصمیم گرفته بودند به زلزله زده ها کمک کنند.
قرار گذاشته بودند هرکدام چیزی از خانه بردارند و ببرند به محل جمع آوری کمک ها.
محمودرضا آن روز آمد خانه و قضیه را گفت.دوتا پتوی آبی نو و استفاده نشده در خانه داشتیم که خواست آنها را بِبَرَد.
قرار شد تا عصر و آمدن پدر صبر کند،اما بعد از آمدن پدر،تا شب حرفی از کمک به زلزله زده ها نَزَد.
مدتی گذشت. یک روز خیلی اتفاقی متوجه شدیم که آن دو پتویی که محمودرضا برای زلزله زده ها نشان کرده بود،در خانه نیست!
وقتی سراغ پتوها را گرفتیم،محمودرضا اعتراف کرد که :(چون زلزله زده ها به کمک احتیاج داشتند و نباید این کمک به تاخیر می افتاد،نتوانستم صبر کنم و پتو هارا بی خبر بردم و تحویل دادم.)