🍃🌸مادر اين شهيد مي گويد: زماني كه علي اكبر دربيمارستان بقية الله تهران بستري بود، چون تعداد عيادت كنندگان او زياد بود براي رعايت حال دوستان وعلاقه مندان او سعي مي كردم اكثرا از پشت شيشه اتاق، فرزندم را ببينم، گاهي هم دو سه دقيقه مختصر كنار او مي ايستادم و بر مي گشتم.🍃🌸
🍃🌸پس از آنكه علي اكبر در بيمارستان به شهادت رسيد و او را براي غسل به غسالخانه بردند باز هم وقتي براي ديدن او به غسالخانه رفتم، اين فرصت را در اختيار ديگران گذاشتم.🍃🌸
🍃🌸هنگامي كه در بهشت زهرا(ع) مي خواستند ايشان را به خاك بسپارند و داخل قبر بگذارند احساس كردم زمان وداع آخر با فرزند دلبندم فرا رسيده است. خيلي دلم شكست چون مي ديدم مدتهاست او را با چشم باز نديده ام.🍃🌸
🍃🌸من بالاي قبر ايستاده بودم، در همان لحظه به امام حسين(ع) متوسل شدم و گفتم: يا اباعبداالله (ع) من در اين مصيبت فرزندم گريه و زاري و شيون نمي كنم. تو هم در كربلا به بالين فرزندت علي اكبر رفتي و مي داني كه چه حالي دارم و چه اشتياقي دارم كه يكبار ديگر روي فرزندم را ببينم و به چشمان او نگاه كنم.🍃
🍃🌸امام حسين(ع) را قسم دادم كه به حق علي اكبر دوست دارم چشمان فرزندم را كه بسته است مانند زمان حياتش باز ببينم و به آن نگاه كنم.🍃
🍃🌸و در همان لحظه مشاهده كردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانيه باز شد و به من نگاه كرد و بعد هم چشمان خود را بست. اين معجزه خداوند و عنايت امام حسين(ع) را همه به چشم خودشان ديدند🍃🌸
#شهید_علی اکبر_صادقی