💠شبی آقا محمد در «جفیر» از توابع هویزه برای شناسایی رفته بود. دیر وقت شده بود، اما خبری از او نبود. 🔹نزدیک‌های اذان صبح برگشت. یک استراحت ۱۰ دقیقه‌ای کرد، بلند شد و راه افتاد. داخل یکی از سنگرهایی که تازه کنده بودند، رفت و در داخل گودال، واکمنش را از جیبش در آورد و روشن کرد. 🔹صدای روضه حاج حسین انصاریان در گودال پیچید. جمالی زد زیر گریه، زار زد و به خدا گفت: خدایا! مگر در این چند سالی که از تو عمر گرفتم، چقدر گناه کرده‌ام که شهادت قسمتم نمی‌شود!