#سلامبرابراهیم۱📚
اخلاص
با تعجب دیدم هر چند لحظه ، سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش میزند! یکدفعه با تعجب گفتم : چیکار میکنی داش ابرام؟!
تازه متوجه حضور من شد . از چا پرید و از حال خودش خارج شد! بعد مکثی کرد و گفت : هیچی،هیچی،چیزی نیست!
گفتم : به جون ابرام نمیشه ، باید بگی برا چی سوزن زوی تو صورتت . مکثی کرد و خیلی آرام مثل آدمهائی که بغض کردهاند گفت : سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه . آن زمان نمیفهمیدم که ابراهیم چه میکند و این حرفش چه معنی دارد ، ولی بعدها وقتی تاریخ زندگی بزرگان را خواندم ، دیدم که آنها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه ، خودشان را تنبیه میکردند . از دیگر صفات برجسته شخصیت او دوری از نامحرم بود . اگر میخواست با زنی نامحرم ، حتی از بستگان ، صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت . به قول دوستانش : ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت!