شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 تأثیر‌کلام‌ گفتم : آخه بچه‌های همان فدراسیون خبر دادند... پرید تو حرفم و گفت : آد
۱📚 تأثیر‌کلام گفتم : دیدی آقا ابرام! دیدی این بابا مشکل داره . گفت : باید صحبت کنیم . بعد قضاوت کن . موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک . ابراهیم زنگ خانه را زد . آقا که هنوز توی حیاط بود آمد جلوی در . مردی درشت هیکل بود . با ریش و سبیل تراشیده . با دیدن چهره ما دو نفر در آن محله خیلی تعجب کرد!نگاهی به ما کرد و گفت : بفرمائید؟! با خودم گفتم : اگر من جای ابراهیم بودم حسابی حالش را می‌گرفتم . اما ابراهیم با آرامش همیشگی ، در حالی که لبخند می‌زد یلام کرد و گفت : ابراهیم هادی هستم و چند تا سوال داشتم ، برای همین مزاحم شما شدم . آن آقا گفت : اسم شما خیلی آشناست! همیم چند روزه شنیدم ، فکر کنم تو سازمان بور . بازرسی سازمان ، درسته ؟ ابراهیم خندید و گفت : بله . بنده خدا خیلی دست‌پاچه شد .