🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت201 –معیارهای درجه اول اونایی هستن که خیلی مهم هستن و اگر اونا نباشن کلا بهشون جواب منفی میدیم، مثل: اعتقادات، اخلاق، معیارهای درجه دوم اونایی هستن که نبودشون رو میشه چشم پوشی کرد. مثل، اختلاف سن، تحصیلات، مادیات و این چیزا... نادیا گفت: –ولی پولم بنویس تو معیار درجه یک، اگه نباشه که زندگی به درد نمی‌خوره. رستا نگاه چپی به نادیا انداخت. –الان بابا و مامان پولدار نیستن زندگیشون به درد نمی‌خوره؟ نادیا نگاهی به مادر انداخت. –بابا و مامان که بی‌پول نیستن. فقط کم پولن. خندیدم و گفتم: –منظور رستا هم این نیست که طرف گدا باشه، یعنی در حدی که بتونه یه زندگی رو با حداقل امکانات بچرخونه. نادیا گفت: –خب آخه شاید اولویت تلما با مال تو فرق داشته باشه، شاید اون شوهر پولدار دلش بخواد. رستا نگاهی به من انداخت. –تو طبقه‌بندی اولویتها رو می‌دونی مگه نه؟ لبهایم را بیرون دادم. –یه بار بهم گفتی ولی دقیق یادم نیست. رو به نادیا کرد. –ببین اولویت بندی هر کاری چندتا شاخص اساسی داره که اگه اونارو بلد باشی هیچ وقت سر دوراهی نمیمونی که کدوم کار رو اول انجام بدی بهتره. نادیا هیجان زده گفت: –من کلا یکی از مشکلاتم همینه، رستا خودکارش را روی زمین گذاشت. ببین ما همیشه در شرایط انتخاب هستیم. اولین اولویت بندی اینه که کار رو در زمان خاص خودش انجامش بدیم چون بعضی کارها اگه وقتش بگذره ضایع میشه. مثلا اگر ما بین ازدواج و کار یا درس خوندن گیر کردیم اولویت اول ازدواجه، میشه زمان درس خوندن رو به وقت دیگه‌ایی موکول کرد ولی ازدواج زمان خاصی داره، چون بچه دار شدن و سلامتی بدن و اعصاب سالم داشتن تا یه سنی هستش. شاخص دوم اینه که کاری اولویت داره که خیر بیشتری توش هست مثل یه کاری که منفعت شخصی داره ولی کار دیگری منفعت اجتماعی داره یا خانوادگی داره خلاصه منفعتش بیشتره پس ما اون کاری که خیر وسیعی داره رو انتخاب میکنیم نه اونی که فقط سود شخصی داره. شاخص بعد اینه که مخاطبت ضعیف تر رو انتخاب می‌کنیم، یعنی وقتی بین قوی و ضعیف گیر میکنی. اون ضعیف‌‌تر رو حمایت می‌کنی. نادیا گنگ نگاه کرد. رستا کمی جابه‌جا شد. –الان با مثال میگم برات جا بیفته. مثلا تلما یه کاری ازت میخواد که سر ساعت معین انجام بدی همون موقع مریم و مهدی هم یه کاری ازت میخوان، مثلا گرسنه هستن و از تو غذا میخوان یا یه مشکلی براشون پیش امده کمک میخوان تو اول باید کدوم کار رو انجام بدی؟ نادیا فوری جواب داد. –خب کار بچه‌ها... خندیدم و به نادیا اشاره کردم. –این همینجوری هم از زیر کار در میره چه برسه اولویت هم تو کار باشه. رستا جدی ادامه داد. درسته، چون بچه‌ها ضعیف‌تر هستن و احتیاج به کمک دارن، ولی رستا خودش هم میتونه بره آب بیاره یا صبر کنه تا تو کارت تموم بشه. شاخص بعدی اینه که وقتی بین دو کار آسون و سخت گیر کردیم کار سخت رو باید انتخاب کنیم. چون گزینه‌ایی مهمه که ما با انتخابش روحمون تقویت بشه. نادیا نگاهی به مادر انداخت. –این آخریه همون حرفهای مامانه که...یعنی باید بدبختی بکشیم؟ رستا لبخند زد. –البته نه به این غلیظی که تو گفتی، به قول تو بدبختی کشیدن لازمه‌ی روحه، در حقیقت غذاشه، یا میشه گفت ورزشه روحه، مثل یه آدمی که هیچ تحرکی نکنه فقط بخوره چه بلایی سرش میاد؟ نادیا زانوهایش را درآغوش گرفت و متفکر گفت: –یعنی روح در رفاه باشه چاق و تنبل میشه؟ لبخند زدم. –البته رستا جان این چیزا تو خانواده ما نیست. نگران نباش. نادیا خندید. –آره بابا، روح من یکی که المپیکیه، مربیمم مامان جونمه. رستا با تحسین به مادر نگاه کرد. –واقعا هم مامان کارش درسته، یه وقتایی یه کارایی میکنه که من فکر میکنم چیزایی که ما تو کتابها فقط میخونیم اون بهش عمل میکنه. همه‌ی کارهاش تجربیه، برای هممون استاده. نادیا به طرف مادر رفت و به عادت همیشه سرش را به سینه‌ی مادر چسباند. –البته استاد دانشگاه نرفته. مادر سر دختر ته تغاری‌اش را بوسید و نوازش کرد. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸