🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت325 بعد از این که علی ما را به هم معرفی کرد با دوستش احمد آقا احوالپرسی کردم و تسلیت گفتم. چهره‌اش خیلی رنج کشیده به نظر می‌آمد، قد کوتاهی داشت و لاغر اندام بود. علی در حالی که روی شانه‌ی احمد آقا می زد رو به من گفت: –این رفیق من وقتی ماجرای ساره رو شنید خیلی اصرار کرد که بهت بگم ازش دوری کنی برای همین من اون حرفا رو در مورد ساره زدم. نگاهم را به علی دادم. –ولی ساره خیلی عوض شده، تقریبا بیشتر وقتش رو صرف دعا و نماز و قرآن و این چیزا می‌کنه و... احمد آقا حرفم را برید. –شیطانم همین کار رو می‌کرد. تا حالا امامزاده‌ای، حرمی، زیارتگاهی، جایی بردینش؟ تا حالا پیشش زیارت عاشورا خوندید؟ با سجده‌ی زیارت عاشورا و لعن‌هاش مشکلی نداشت؟ حدیث کسا چی؟ مجلس روضه‌ بردینش؟ با تعجب نگاهم را بین علی و احمد آقا چرخاندم. علی با لبخند گفت: –منظورش اینه اگر این جور جاها بره و بازم مقاومت نکنه یا توی روضه اشک بریزه و سجده‌ی زیارت عاشورا رو با جون دل انجام بده یعنی حالش خوبه و بهترم می شه. از توضیح علی قانع نشدم و سرم را کج کردم. –جایی که نبردیمش، این دعاها هم جزء برنامه‌ی مادربزرگم بود که بخونیم ولی هر دفعه کار پیش میاد نمی شه. ولی کلا شما خیلی بد در مورد ساره فکر می‌کنید، این طورام نیست. هر روز میاریمش مسجد، اولش یه کم مقاومت می‌کرد ولی حالا گاهی خودش می گه بریم. احمد آقا همان طور که پاشنه‌ی کفشش را بالا می‌کشید پوفی کرد و با اخم گفت: –شما خیلی خوش بین هستید خانم، همین الان اطرافمون آدمایی هستن که جز خدا کس دیگه ای رو قبول ندارن. مسجدم می رن، تازه مثل دوست شما اصلا تسخیر شیطانم نشدن، ولی فکرای شیطانی دارن. اونا می گن فقط خدا، در حالی که خود خدا گفته ائمه نماینده های من روی زمین هستن. این جور آدما یا خیلی دیگه ناآگاهن یا خودشون شیطون رو درس می دن. مثل همون شیطان که به غیر خدا سجده نکرد. حرف هایش مرا به فکر انداخت. یاد چند نفر از دوستانم در محل کار قبلی‌ام افتادم. در آزمایشگاه هم بودند کسانی که همین افکار را داشتند. احمدآقا زمزمه کرد: –آدما هم دارن خودشون رو مثل همون شیطان بدبخت می کنن، وقتی می‌فهمن چی کار کردن که خیلی دیره، زمانی که از این دنیا رفتن. علی رو به احمد آقا گفت: –راستی مگه نگفتی می خوای یه سوال بپرسی، خب بپرس دیگه. احمدآقا کمی این پا و اون پا کرد و پچ پچ کنان پرسید: –ببخشید که این سوال رو می‌پرسم این ساره خانم به خودشم آسیب می زنه؟ منظورم با یه شیء برنده و تیز هستش. چشم‌هایم گرد شد. –نه، من که تا حالا ندیدم! یعنی می‌ترسید اونم خود کشی کنه؟! سرش را تند تند تکان داد. –نه، نه، مثلا یه خراشی چیزی روی بازوش، یا مچ دستش یا هر جای دیگه ش تا حالا ایجاد نکرده؟ –نه، چرا باید این کار رو کنه؟ علی جای او جواب داد. –خداروشکر، پس به اون مرحله‌ی خون مکیدن و این چیزا... ابروهایم بالا پرید. –مگه خون آشامه، شمام دیگه خیلی دارید مته به خشخاش می زنیدا! علی با چشم‌هایش به دوستش اشاره کرد. –آخه خواهرش این اواخر این کار رو می‌کرده. لبم را گاز گرفتم و مات و مبهوت به علی نگاه کردم. احمدآقا گفت: –ولی بازم بدنش رو بررسی کنید، ممکنه دور از چشم بقیه این کار رو کنه. علی گفت: –ولی احمد فکر نکنم ساره این طور باشه. احمد نفسش را بیرون داد. –آره، مدلای مختلف دارن، هر کدوم یه کاری مخصوص خودشون رو انجام می دن. ✍️ لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸