⭕️ محسن حججی؛ اولین شلیک با T90 در سوریه
یکنفر از اطلاعاتعملیات با موتور آمد و خواست توپچی را ببرد سنگر فرماندهی منطقه برای توجیهِ اهدافی که باید میزدیم. علاوه بر این، جادهای که میرفت بالای تپه، باریک بود و چند پرتگاه خطرناک داشت و چون در تاریکی ازش عبور میکردیم، یکی از ما باید نسبت بهش توجیه میشدیم. قرار بود توپچی را در هر دو موضوع، روشن کنند.
وقتی از محسن حججی خواست همراهش برود، قبول نکرد و گفت: «بدون فرمانده تانکم، هیچجا نمیام!» حرفش از لحاظ منطق نظامی درست بود چون اینجور مواقع، اصل این بود که فرماندۀ تانک را توجیه کنند تا او مطلب را به خدمهاش منتقل کند ولی شرایط خاص و اضطراری بود و میخواستند مستقیم توپچی را توجیه کنند. علاوه بر این، اگر دو نفری میرفتیم، بهتر و کاملتر توجیه میشدیم و احتمال اینکه موردی را فراموش کنیم یا درست نفهمیم، کاهش پیدا میکرد. شخصی که با موتور آمده بود، اولش قبول نکرد و گفت جا ندارد دو نفرمان را ببرد ولی اصرار محسن را که دید، با عصبانیت قبول کرد و خودش رفت روی باک و خواست بنشینیم پشتِ سَرَش.
مقصد، ساختمانی یکطبقه بود در آن طرف تپه که وقتی داخلش شدیم، دیدیم عبدالله عراقی از فرماندهان ارشد نیروی زمینی نشسته وسط و تعدادی از فرماندهان و نیروها، اطرافش ایستادهاند. به خواستِ فرمانده، ما هم نشستیم کنارش و توجیه و توضیحها شروع شد. روی دیوار روبهرو، چند صفحه نمایش بود که تصاویر ارسالی دوربینها و پهبادهای مجهز به دید در شب را نشان میدادند.
برخی تصاویر زنده بودند و برخی مربوط به چند ساعت قبل. چهار، پنج هدف مثل یک ساختمان، دیوار یک باغ و چند موضع مستحکم را نشانمان دادند که همهشان شده بودند گرههای کوری در مسیر پاکسازی منطقه و پیشرفت عملیات. تروریستها از ضعفِ تانکهای ما در نداشتن دید در شب استفاده کرده و شبها به خطوط مقدم فشار آورده و گاهی پیشروی میکردند. آن موقع هم یک چنین شرایطی ایجاد شده بود و همه چشم به راه بودند کارآیی T90 در مقابله با این وضعیت را ارزیابی کنند؛ تجربهای جدید که اگر موفق میشد، شرایط خیلی از جبههها را تغییر میداد.
وقتی یکدور اهداف را از روی فیلم مرور کردیم، محسن خواست که فیلم را دوباره نشان دهند تا با دقت بیشتری جزئیات را به ذهن بسپارد. در همین حین، زانودردم که همان اوایل موقع پریدن از هواپیما شروع شده بود، بابت فشاری که موقع بستن دریچۀ فرار تحمل کرده بودم، تشدید شده بود. مرتب دستم به زانویم بود و مالشش میدادم. سردار عراقی، متوجه شد. پایم را دراز کرد و گفت راحت باش! با دیدن دوبارۀ فیلم، هر دو تا حدود زیادی مطمئن شدیم اهداف را شناختهایم. به همان شکل که آمده بودیم، برگشتیم و تانک را بردیم روی تپه.
داشتیم آماده میشدیم برای زدن اهداف که یک نفر از اتاق فرماندهی با موتور آمد پیشمان و گفت «باید تانک را بکشید جلوتر. یکسری هدف جدید به قبلیها اضافه شده!» گفتم من از این جلوتر نمیرم. دستگاه و نیروهایم را میزنند. جواب داد این دستورِ فلان سرداره! گفتم هر کی گفته باشه، مهم نیست. تمام مسئولیتش با خودم. بهش بگید اگه خیلی اصرار داره، خودش بیاد کناردستم بشینه تا با هم بریم جلو. دیگه حرفی نزد و رفت.
چند دقیقه بعد، یک نفر دیگر آمد. با همان حرف و دستور ولی خیلی آرام و منطقی. طوری حرف زد که قانع شدم با هم بریم جلوتر و اهداف جدید را با دوربین بررسی کنیم. همینطور که اهداف را نشانم میداد، راجع به آخرین وضعیت دشمن و سلاحهایشان هم توضیح داد و قانعم کرد خطری دستگاهمان را تهدید نمیکند. حرفِ حساب، جواب نداشت. قبول کردم و دستگاه را چند ده متر کشیدیم جلو و با هماهنگی فرماندهان شروع کردیم به زدن اهداف. برخی اهداف به سرعت زده میشدند و تعدادی مثل یک سنگر تیربار، بعد از چند شلیک منهدم میشدند. تا حوالی 2بامداد، کارمان طول کشید.
از واکنشهایی که داخل بیسیم میشنیدیم و مشاهدات محسن در صفحۀ نمایش تانک، میدانستیم شلیکهای موفقی داشتهایم ولی موقعی به عمقِ این موفقیت واقف شدیم که وصفِ اتاق فرماندهی را شنیدیم. روز بعد، یکی از نیروهای اطلاعاتعملیات که موقع شلیکها در اتاق فرماندهی بود، برایمان تعریف کرد موقعی که شما اهداف را میزدید، بیشتر نیروها، بالا و پایین میپریدند و سوت و کف میزدند. میگفت باور کنید خستگی چند روز کار شبانهروزی و فشار روحی و روانی، از تنمان دَر رفت و گرۀ کار باز شد.
بعدها هم از جایی دیگر شنیدیم وقتی ماجرا را برای حاجقاسم تعریف میکنند، حاجی از تعبیر «فتحالفتوح» استفاده میکند.
📌به روایت یکی از رزمندگان مدافع حرم لشکر 8 نجف اشرف.
🌸🌷🌷🍃🌹 🥀🌷🌷🌸
🙏اللهم_ارزقنا_شهادت 🤲
..♡| اَز عِشـق تــاشــــــ❣️ـــادَت |♡..
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•
╭━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━╮
@Shahidestan1
╰━━⊰⊰⊰❀❤️❀⊱⊱⊱━━╯