🌷ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد. سر تا پا خاكی بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگی دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالی كه آستين هايش را پايين می زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس می كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». 🆘eitaa.com/shakhes_1 ایتا 🆘http://sapp.ir/shakhes.1 سروش