جبهه😃 🌾 یکی‌یکی به سرعت پتوها را کنار می‌زدیم و لباس می‌پوشیدیم. تجهیزات‌مان را برداشتیم و بیرون چادر به ستون یک آماده می‌شدیم. بعضی از برادرها هم البته طبق معمول سلانه سلانه، به اصطلاح انگار نه انگار سرفرصت کار خودشان را می‌کردند. در حالی که همه بیرون چادر به خط شده بودند، هنوز آن‌ها داشتند دکمه‌های لباسشان را می‌بستند. فرمانده گروهان که غیر از نیروهای جدیدتر تقریبا همه او راخوب می‌شناختند ایستاده بود جلو چادر و مرتب تهدید می‌کرد: «تا سه می‌شمارم، بشمار یک، بشمار دو...» بعد می‌دید افاقه نمی‌کند می‌گفت:‌ «تا سه می‌شمارم، اگه بیرون نیایید..» هنوز بقیه عبارت را نگفته بود که پیک گروهان اضافه کرد: «مجبورید دوباره از یک بشمارید درسته؟» و او خنده‌اش گرفته بود و می‌دید که بچه‌ها خوب او را شناخته‌اند. چاره‌ای جز این نداشت که بگوید: «‌درسته بابا درسته، بجنبید.» 🆔 @ShamimeOfoq