#بصیرت_عاشورایی_1400
#نوجوان
🌹 ظهر روز دهم 😢
🍃 ظهر عاشورا به عصر رسیده بود. چکاچک شمشیرها فرونشسته بود. روح همۀ آن هفتادودو نفر در آسمان ایستاده به انتظار بود؛ انتظار رسیدن امامی که جانشان را فدایش کرده بودند. دیگر مردی از بنیهاشم نبود. زنها این را فهمیدند. این را فهمیدند که دیگر تاب نیاوردند، از خیمه بیرون دویدند و آشفته و پریشان، خودشان را به بالای بلندی رساندند، چشم ترسان شهادت حسین علیهالسلام و بیرحمی نامردمان پس از او.
زینب (سلام الله علیها) رسید. جسد عزیزش را روی زمین گرم کربلا، افتاده دید...بهجای هر عکسالعملی، هر شکایتی، رفت بهطرف جسد عزیزش ابیعبدالله. خطاب به جدش پیغمبر، صدایش بلند شد: «ای جد عزیزم! ای پیغمبر بزرگوار! نگاهی به صحرای گرم کربلا بکن. این حسین توست که در میان خاک و خون میغلتد و افتاده...
زینب مو پریشان نکرد. پنجه بهصورت نکشید. مویه نکرد. بهجای همه اینها، بهجای رسم آشنای عرب، دست برد زیر پیکر برادر. بدن چاکچاک و به خون غلتیدۀ حسین را در آغوش گرفت و با صدای بلند گفت: «خدایا! این قربانی را از آل محمد قبول کن.
🆔
@ShamimeOfoq