راه ابراهیم شانه‌هایش اگرچه سنگین بود باز پوشید رخت خدمت را چشم‌های همیشه بیدارش دور می‌ریخت استراحت را رفت تا سد راه غم باشد رفت تا فقر و غصه کم باشد آبرودار قلب مردم بود رفت تا عشق محترم باشد دست‌های خلیل‌وارش باز بر تن خستگی تبر می‌زد شانه‌اش تکیه‌گاه محرومان هر کجا اشک بود، سر می‌زد بالگردی شبیه سنجاقک بال زد در میان مه گم شد شب دلشوره آسمان بارید تا پر از اشک چشم مردم شد دست‌ها با دعا گره خوردند مثل باران به پنجره فولاد شعله‌ور بود بال سنجاقک بوی آتش گرفت دامن باد در دل صخره‌های کوهستان خون پروانه‌ها شناور شد باز هم سوخت دست و انگشتر قصه کربلا مکرر شد جستجو را ادامه می‌دادند تا که این انتظار سر برسد نگرانی دوید در رگ شهر تا ز پروانه‌ها خبر برسد باد، آتش به جان و ناله‌کنان از غم عشق با خبر می‌رفت سیل می‌شد تلاطم گریه از سرِ روزگار سر می‌رفت چشم‌هایش به خواب می‌رفتند در شبی خسته از هیاهوها ناگهان عطری آشنا پیچید در دل بی‌قرار آهوها ورزقان چند لحظه مشهد شد تا حرم جانی آشنا را بُرد از خراسان رسید نوری و بعد با خودش خادم‌الرضا را بُرد گفت در خاکدان نباید ماند با دل ما دم از سفر می‌زد عصر اردیبهشت سوی بهشت از دل شعله بال و پر می‌زد مطمئنم امام هشتم هست تا همیشه پناه ابراهیم یا علی! وقت گریه کردن نیست... باز ماییم و راه ابراهیم ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab