آسمان دل غربتکده‌ام بارانیست ابریم، دیده ماتم‌زده‌ام بارانیست مثل پراونه پرم در به در سوختن است گریه شمع هم زیر سر سوختن است این چه داغیست که جان همه را سوزانده در دل قبر، دل فاطمه را سوزانده حسن از هیبت نامش جملی را انداخت باورم نیست که یک ضربه علی را انداخت باورم نیست که خیبرشکن از پا افتاد حضرت واژه برخاستن از پا افتاد باورم نیست که شبگردترین مرد چنین روز پیچیده در این بستر پر درد چنین کم نمکدان تو را هر که نمک خورد، شکست باز با زخم سرت کعبه ترک خورد، شکست شاعر:صابر خراسانی