🤍🖤 وارد خانه شدم غرق در همهمه و زمزمه و اشک وداع مردمی در پی تو آمده بودند امروز هر کسی از تو شعری می‌خوانْد ارغوان را دیدم پیش‌تر رفتم و دیدم چه غریب است آنجا آفتابی هم نیست چه گرفته‌ست هوا مات بغضش بودم؛ چشم می‌دوخت به هر پنجره هر خاطره ناگهان چشم تو را دید در آن عکس در آن عکس که می‌خندیدی مات چشمان تو مانْد و در آن همهمه‌ با چشم شنیدم از دور با اشارات نظر با تو سخن می‌گوید: «سایه‌جان می‌بینی به تماشاگه ویرانی ما آمده‌اند در و دیوارِ غریب‌ افتاده چه تماشا دارد؟» ‌ ‎