‏━━━━━━━━━━━ من خوشم اینکه به عشقم همه‌ی عمر سرآید دولت وصل چه با دوست چه بی‌دوست نپاید خودپسندی‌ست بر آیینه‌ی دل زنگِ مقرّر زنگ سخت است مگر صیقل عشقش بزُداید رویش افراشته از زلف، یکی رایتِ مشکین که به جز من به کسی سلطنت حُسن نشاید! بسته شد گر درِ بوست، نهراسم که یقین حق هر دری را که ببندد، در دیگر بگشاید من شکایت ز دلم دارم نَز کس، که همیشه پیش گیرد هنری را که به جز غصّه نزاید نرم‌نرمک تن من ساید گردون و برنجم آسیای فلکم کاش به یک‌باره بساید بر خود ای«جلوه» چه‌ترسی که‌بشد سِفله متاعی نه طمع کس کند او را و نه دزدش برباید... ‏━━━━━━━━━━━ ❏ جلوه‌ی_اصفهانی