خوانش غزل مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید.mp3
1M
  مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس موسی آنجا به امید قبسی می‌آید هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست هرکس آنجا به طریق هوسی می‌آید کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است گو‌ بران خوش که هنوزش نفسی می آید خبر بلبل این باغ مپرسید که من ناله ای می شنوم کز قفسی می آید جرعه‌ای ده که به میخانهٔ ارباب کرم هر حریفی ز پی ملتمسی می‌آید یار دارد سر صید دل حافظ یاران شاهبازی به شکار مگسی می‌آید