غزل شمارهٔ ۴۴
کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟
به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است
بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشهنشینان ز قاف تا قاف است
حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایت زَردوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاهدار که قَلّابِ شهر، صرّاف است
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی