حکایت ۳۴ باب اول گلستان
یکی از پسران هارونالرشید پیش پدر آمد خشم آلود که «فلان سرهنگزاده مرا دشنام مادر داد.»
هارون ارکان دولت را گفت «جزای چنین کس چه باشد؟»
یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی.
هارون گفت: «ای پسر کرم آن است که عفو کنی و اگر نتوانی، تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد درگذرد آنگاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قِبل خصم.»
نه مرد است آن به نزدیک خردمند
که با پیل دمان پیکار جوید
بلی مرد آن کس است از روی تحقیق
که چون خشم آیدش، باطل نگوید
یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای نیک فرجام
بتر زآنم که خواهی گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانی
#گلستان_حکمت
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند