عبادت میکنم با شعر خود چشمان شاعر را
بیاور قهوه ای تا پر کنم فنجان شاعر را
خراسانم که عطر زعفرانش را تو آوردی
خراسانی که شیدا کرده او تهران شاعر را
برایت ابر هستم آسمان هستم جنون هستم
همان ابری که طوفان میکند باران شاعر را
بیا در کافه ای با شعر و چای و توت لبهایت که باید پر کنم از باده ها قلیان شاعر را
لبم را بوسه خواهی زد انار ساوه ای هستم که می خواهد ببیند هر زمان طغیان شاعر را
من ان ارگ بمم که برده دل از هرچه کرمانست شبیه قم که بوسیده لب سوهان شاعر را ......
زینب - حسامی
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰•❀🦋🌤️📙❀•⊱━━╮
@Sheroadab_alavi
╰━━⊰•❀⏳🌤️🕯❀•⊱━━╯