گاهی گمان نميکنی ولي خوب ميشود گاهی نميشود که نميشود که نميشود گاهی بساط عيش خودش جور ميشود گاهی دگر تهيه بدستور ميشود گه جور ميشود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو ميشود گاهی گدای گدايی و بخت با تو يار نيست گاهی تمام شهر گدای تو ميشود گاهی برای خنده دلم تنگ ميشود گاهی دلم تراشه ای از سنگ ميشود گاهی تمام آبی اين آسمان ما يکباره تيره گشته و بی رنگ ميشود گاهی نفس به تيزی شمشير ميشود از هرچه زندگيست دلت سير ميشود گويی به خواب بود جوانی مان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دير ميشود کاری ندارم کجايی چه ميکنی؟ بی عشق سر مکن که دلت پير ميشود ! امین پور روحش شاد 🌷