پي اشک من ندانم به کجا رسيده باشد
زپي ات دويدني داشت به رهي چکيده باشد
ز نگاه سرکشيدن به رخ تو نیست ممکن
مگر از کمين حيرت مژه قد کشيده باشد
تب و تاب موج بايد ز خروش بحر ديدن
چه رسد به حالم آنکس که ترا نديده باشد
به نسيمي از اجابت چمن حضور داريم
دل چاک بال مي زد سحري دميده باشد
ز طريق شمع غافل مگذر درين بيابان
مژه آب ده زخاري که به پا خليده باشد
همه کس سراغ مطلب به دري رساند و نازید
من و ناز نيم جاني که به لب رسيده باشد
به چمن ز خون بسمل همه جا بهار ناز است
دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد
به هزار پرده «بيدل»ز دهان بي نشانش
سخني شنيده ام من که کسي نديده باشد
#بیدل
#خوانش_استاد_ساعد_باقری