چشمشان زدند !
از همان روزها که علی [علیه السلام] در هر غزوه و جنگی نفر اول هر مبارزه بود ...
از همان موقع که پیامبر نگاه ویژه ای به او داشت ؛ از همان لحظه که علی [علیه السلام] نفس و جان پیمبر شد ..
همان موقع که به خواستگاری فاطمه [سلام الله عليها] آمد و گویی تمام انس و ملک منتظر این وصلت بودند ؛
آری چشمشان زدند ، باغی که علی باغبانش بود و فاطمه و حسنین و زینبین گلهایش ..
نتوانستند ببینند زیبایی باغ و باغبان را و استشمام کنند رایحه ولایتشان را ، پس به آتش کشیدند باغ را تا هم باغ بسوزد هم باغبان ..
آتشش کشید به نینوا گفت پدر را بزنم یا فرزند را ، گفت فرزند را بزن پدر خودش
می افتد ، و از آن روز که آتش زدند باغ و باغبان را همه در جستجوی گلیم ..
زینب در کربلا میخواند گلی گم کرده ام میجویم او را ،به هر گل میرسم میبویم او را،
و ما هزار و اندی سال گلی از باغستان علی [عليه السلام] گم کرده ایم
نمیدانم میجوییم او را یا نه ..
-- مـجـنـون اَبــاعــبـدالـلّٰـه¹²⁸♥️