لحظه‌های آخرَت تلفیق شعر و جـنگ بود ای معرکه! مُردن برایت ننگ بود باید از آن لحظه‌ها، افسانه‌ای می‌ساختی با تمام زخم‌هایت، گرچه فرصت تنگ بود گرچه آن‌ها خواستند این‌گونه تحقیرت کنند چشم‌هایت باطل السحری بر این نیرنگ بود در پلان آخرت… نه! ابتدای قصه‌ات تیتراژ چشم تو زیباترین آهنگ بود چوبِ در دست تو را چوب خدا دیدیم ما بی صدا بر شیشه‌ی شب خورد؛ گویا سنگ بود (مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ)در، چوب مامور خداست صبغت الله‌ی که هر چه غیر از آن بی رنگ بود چفیه و تصویر قــدس و عطر و تسبیح و خشاب شعراز(محمد رسولی) یحیی سنوار🌷🌷🌷 @Sho_hadaA