شب‌های جمعه؛ جلوی دَرِ مقر؛ آب و جارو می‌کرد؛ می‌گفت حتماً می‌آیند دیدنِ دوست‌های قدیمی‌شان. یک جوری می گفت؛ انگار خودش دیده بودشان! همین جور که جارو می‌زد زیر لب زمزمه می‌کرد: "شب های جمعه فاطمه آید به دشت علقمه گوید حسین من چه شد ..." کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra