🌷بشنو از بگویم راز این قصه بگویم از ندای شب مردان خدا تشنگان صف فرمان خدا شامگاهی که صفا را دیدم معنی عشق و ثنا را دیدم جمع انوار خدایی بود انگار هردعایی که خواهی بود انگار مکتبی بود درخاک جنوب را ه تعلیم من الباب قلوب خون رادرلحظه ها کاشت عشق را برداشت کربلا را شبی دیگر است اینجا لحظه ها رادمی دیگراست اینجا من سلام را دیدم جان نثارخاطری را دیدم او که با لا له همزاد بود او که با روح پریزاد بود گوشه ی دیوارشنی رادیدم گاه نامه نگار دلی را دیدم حک کرده به فدا کشیده به آه مادر چکیده اشک لبریز ساغر را گفته روزش تبریک مادررا 📝شاعرفرهان احمدیان 🌷 @Shohadaye_khoy