یهودیا زیاد نیستند
اما
در این پنجهزار سال زندگی در زمین
فهمیدند که
لازم نیست تعدادشان زیاد باشد
بلکه
اگر بدانند کجا باشند
یک نفرشان برای مدیریت کردن هزاران نفر کافیست
که
فقط لازم است
گلوگاههای قدرت را به دست بگیرند.
مگر
۷۷۰۰۰ ایرانی را هفتاد و هفت هزار یهودی جنایتکار کشتند؟
فقط دو نفر برای کشتن اینهمه ایرانی کافی بودند.
پس
فقط تسخیر گلوگاههای قدرت کافی است.
یعنی
هر جا پول و طلا و قدرت و قانون و رسانه و مدرسه و دارو و درمان و جهل و شهوت موجود باشد
یهود هم در آنجا حاضر است.
مثلا
حسابداری شرکت نفت.
سازمان پژوهشهای علمی صنعتی سابق
حسابداری دانشگاه.
دارالقرآن.
کارگر خوب بیت فلان عالم.
حسابدار صرافی
بانک مرکزی
معاونت مجلس
آشپزخانه مجلس
شورای آرد و نان
صنایع الکترونیک
حزب سبزهای آلمان
سازمان حفاظت از محیط زیست
و ... و ... و ...
و فقط یک یهودی برای رقصاندن گوئیم کافی است. نه هزار تا.
آن هم مخفی و به لباس خودی.
نه با لباس و آرایش یهودیان حریدی.
یهود در لباس خودی است
به اسم خودی
و رسم خودی
و حرف خودش را هم از زبان ما میزند
اما
در نهایت به ما ضربه میزند.
یا ترکمانچای را به اسم ما امضا میکند
یا برجام را
یا معاهده پاریس را.
یا اسمش حسن پیرنیا است
یا حسن حبیبی
یا سعید نجاریان
یا مغصوبه احتکار
یا چیز حسین موسوی
یا صدام حسین
یا حسن یهودی ...
و یا سندی ابن شاهک
و یا سعد الدوله وزیر مغولان. (بیشتر)
به چرچیل گفتند:
شما چرا به ایرلند که بیخ گوشتان است نمیروید تا آنها را استعمار کنید و به هند در هزاران کیلومتر آنطرفتر میروید؟
گفت: برای استعمار یک سرزمین به دو چیز نیاز است؛ اقلیت خائن و اکثریت احمق،
و این دو در ایرلند وجود ندارد!
پس
مرگ بر یهودیان مخفی
و بهائیان مخفی
و یهودیان تلمودی
و من تبعهم بالتمکین.
(بیشتر)--- صفیالدین مردخای بن هبةالله مُحاسِب ابهری پزشک و وزیر یهودی در ایران ایلخانی قرن سیزدهم میلادی بود. او در بوروکراسی سلسلهٔ ایلخانان شهرت یافت و بین سالهای ۱۲۸۹–۱۲۹۱ تا زمان ترورش توسط مخالفان به سمت وزیر اعظمی ایران منصوب شد. او به دلیل شایستگی و کاردانی، امور کشور را سامان بخشید.[۱] مرگ او آغاز شورشهای یهودیستیزانه در شهرهای سراسر ایران از سوی جمعیت مسلمان بود که نسبت به انتصاب یهودیان به مناصب ارشد در دولت ایلخانان بدبین بودند.[۲]او که اصالتاً اهل شهر ابهر در غرب ایران بود، از سال ۱۲۸۹ تا ۱۲۹۱ در دوران حکومت ارغون خان ایلخان مغول، مقام وزیر اعظمی ایران را بر عهده داشت.[۲] به گفته ابوالفرج، سعد پدر زن بخشدار بغداد بود. سعد در وزارت خزانهداری منصبی داشت و در آنجا چنان خود را متمایز کرد که فرماندار مغول حسادت کرد و او را به عنوان پزشک منصوب کرد. در آنجا سعد با اردو کیا، سردار قدرتمندی دوست شد و از طریق نفوذ او برای جمعآوری مالیاتهای معوقه به بغداد فرستاده شد. او در جمعآوری پول به قدری موفق بود که ارغون خان او را به عنوان دستیار در بخش مالیهٔ بغداد منصوب کرد و اردو کیا به عنوان فرماندار نظامی یا امیر آن استان منصوب گردید