.
1⃣ بازاریهای قدیم صبحها جلوی مغازهشون رو جارو و آبپاشی میکردن. صبحانهای میخوردن و چندصفحهای قرآن میخوندن تا کمکم مشتریها از راه میرسیدن.
شبها هم بعد از تعطیلی مغازه، یکی دو ساعتی دورهم جمع میشدن، یکی از آقایان روحانی سخنرانی میکرد و جلسه قرآنخوانی برگزار میشد. بعد هرکس میرفت سر خانه و زندگیش. زمان بسیار خوبی بود و هیچ پراکندگی بین کسبه وجود نداشت. خلاصه بازار، جای باصفایی بود.
2⃣ در ایام عزاداریها و مصیبتخوانیها بازار را تعطیل میکردیم، سرتاسر فرش میانداختیم و مردم میآمدن برای عزاداری. در اعیاد هم بازار حالوهوای ویژهای داشت...
3⃣ اگر کسی از کسبه به مشکل میخورد، بزرگان و پیش کسوتان بازار بدون آنکه دیگران بفهمن، مشکلش ر حل میکردن؛ خیلی وقتها این گرهگشایی انقدر بیسروصدا بود که حتی خود فرد هم متوجه نمیشد چه کسایی قضیه رو رفعورجوع کردن.
4⃣ کاسبها اصولا آدمهای قانعی بودن، به امکانات معمولیشون قناعت میکردن و چندان دنبال مالاندوزی نبودن؛ اصلا از تجملات امروزی خبری نبود.
5⃣ بازاری امینِ جامعه بود؛ بازاریها واقعا اعتقاد داشتن که کاسب، دوست خداست و با خدا معامله میکنه. بهدست آوردن نان حلال از هر چیزی براشون مهمتر بود.
6⃣توی بازار، اگر کسی به مشکل میخورد، بقیه بدون سروصدا کمکش میکردن. کافی بود کاسبی بگه برای فلان تاریخ چک داره و دستش تنگه، همکارهاش بدون معطلی پول جور میکردن.
7⃣بازاریان قدیم، صبح وقتی دکان رو باز میکردن، کرسی کوچکی بیرون مغازه میذاشتن، اولین مشتری که میاومد و جنسی میفروختن، بلافاصله کرسی رو به داخل مغازه میآوردن، وقتی مشتریهای بعدی میرسیدن، کاسبها نگاهی به بیرون دکان میانداختن که ببینن کدوم مغازه هنوز کرسیش بیرونه. به اینترتیب میفهمیدن همکارشون هنوز دشت نکرده و مشتریهای بعدی رو به مغازه اون میفرستادن.
.