⭕️✍️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 مارتین لوتر کینگ، مبارز بزرگ آمریکایی در کتاب خاطراتش ﻣﻰنویسد: روزی در بدترين حالت روحی بودم، فشارها و سختىﻫﺎ جانم را به تنگ آورده بود. سر در گم و درمانده بودم. مستأصل و نگران، با حالتی غريب و روحى ﺑﻰجان و ﺑﻰتوان به زندگی خود ادامه ﻣﻰدادم. همسرم مرا ديد به من نگاه کرد و از من دور شد، چند دقيقه بعد با لباس سر تا پا سياه روی سکوى خانه نشست. دعا خواند و سوگوارى کرد! با تعجب پرسيدم: چرا سياه پوشيدهﺍی؟ چرا سوگواری ﻣﻰکنی؟ همسرم گفت: مگر ﻧﻤﻰدانی او مُرده است؟ پرسيدم: چه کسی؟ همسرم گفت: خدا... خدا مُرده است! با تعجب پرسيدم: مگر خدا هم ﻣﻰمیرد؟ اين چه حرفی است که ﻣﻰزنی؟ همسرم گفت: رفتار امروزت به من گفت که خدا مُرده و من چقدر غصه دارم، حيف از آرزوهايم... اگر خدا نمُرده پس تو چرا اينقدر غمگين و ناراحتی؟ او در ادامه ﻣﻰنويسد: در آن لحظه بود که به زانو در آمدم گريستم. راست ﻣﻰگفت، گويا خدای درون دلم مُرده بود... بلند شدم و براى ناامیدیﺍم از خدا طلب بخشش کردم. هیچوقت نا امید نشوید، خداوند هرگز ﻧﻤﻰميرد...! 🍃 🌺🍃 🆔 @SofreFarhangiReyhane @farhangimoaseseAdmin : ارتباط با ادمين