ساعتی بعد ...
مانده بودم عجیب سرگردان
در میان هزار و یک مشکل
هر چه کردم نشد گرهها باز
هر چه کردم نشد غمی باطل
مانده بودم عجیب هم تنها
هیچ کس با دلم نشد همراه
هر چه بودم فقط غم و غصه
هر چه بودم سکوت و اخم و آه
حال و روزی پر از تَرک بودم
روزگارم پر از شکستن بود
چشمهایم عجیب باران بود
غصه و غم حکایت من بود
ناگهان یک فلش سر راهم،
ناگهان دورتر دو گلدسته
راه من را به سمت آقا برد
راه این از زمانه هم خسته
ساعتی بعد رو به روی امام
کم کمک غصه از دلم پر زد
لب من باز شد به لبخندی
باز آرامشی به دل سر زد
ساعتی بعد، بازمیگشتم
از همان راه رفته تا آقا
کوله غصههای من آن روز
در حرم مانده بود با آقا
شعر : عباسعلی سپاهی یونسی
عکس : فرامرز عامل بردبار