به خودمون سخت نگیریم آسمون همه جا همین رنگیه. زندگی کنیم مگه زندگی چیه؟ آماده کردن‌صبحانه. بیدار کردن بچه ها. شانه زدن به موهای دخترت وقتی که دلش نمی خواد چشم هاش رو باز کنه. خودش رو به خواب می زنه تا بیشتر نوازشش کنی. کنارش باشی و با آرامش روشنی صبح رو تو بغلش بندازی! زندگی پختن‌ غذای دلخواه همسرته وقتی با تمام وجود از بودن با تو خوشحاله وقتی میگه ممنونم که مال منی. با منی و حال خوب منی زندگی یه خواب راحته. دو ساعت آروم بخوابی و نگران سرفه های گاه و بیگاه دخترت نباشی دیدن یه فیلم‌ کنار خانواده بعد یه وقفه خیلی حال میده. تازه وقتی از فیلم خوشت نمیاد و دل به دل بقیه میدی و الکی می خندی، از خودت راضی تری که باز هم مقاوم ایستادی و با یه بهونه همه رو دور هم جمع کردی.‌ آخه تو یه مادری! زندگی یعنی دزدیدن وقت. یعنی بعد از چند روز وقفه و نتونستن با لذت کتاب بخونی و با دل و جون بنویسی و حس خوش قلم به دست گرفتن رو با تک تک سلول های بدنت حس کنی زندگی همین بهونه های کوچیکه دلخوشی های نامرئی که وقتی نیستن تازه دیده میشن حس میشن و دلت براشون تنگ میشه زندگی ریختن چای داغ و خوردن چای سرده. وقتی باز هم مثل همیشه یادت میره که خودت هم هستی و باید تو اینه نگاهت، خودت رو از قلم نندازی این روزها ورق زدن برگ های زندگی یه کم‌ سخت شده، می دونم اما میشه لابلای همین گرونی و سختی و بیماری یه گوشه از حواسمون به همسایه باشه شاید قصه زندگیش تلخ شده باشه و یه کمک‌کوچولو از جانب من و تو بتونه بلندش کنه نگران‌ نباشید. غصه نخورید. خدا هست. بیداره حتی وقتی ما خواب هستیم من خدا رو پشت پنجره دلم همیشه حس می کنم اگه نباشه تو غافلگیری های وقت و بی وقت زندگی بدجور زمین گیر میشم آخه زندگی یه روزهایی واقعا لباس پاییزی می پوشه و با رنگ‌ زردش حال دلمون رو ابری می کنه خوشا به بخت بلندم خدایا ! که تنها قرار دل بی قرار منی! ✍زهرا حاجی زاده