🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃 یک خاطره جهت فان
جاتون خالی واسه اولین بار با آقایی رفته بودیم سفر عمره ☺️ ی روز که با آقایی هوس کردیم دونفری بدون کاروان بریم زیارت من نمی دونم‌چیشد از ذوق بود یا که تاثیر آب و هوا بود گیج میزدم با دمپایی لنگ به لنگ از هتل راهی زیارت شدیم 😢آقا میدیدم مردم بهم ی جوری نیگا میکنن ولی متوجه نمی‌شدم وارد حرم که شدیم نا خودآگاه چشمم به دمپایی ها افتاد ی سکته ناقص زدم😱 تمام صحنه هایی که دیگران عجیب بهم نیگا میکردن مثله فیلم از جلو چشمم رد شد یهویی گفتم یا خدا🤯 آقایی برگشت طرفم اونم چشمش افتاد به دمپایی ها 🙄😳 چشمتون روز بد نبینه چه حاله وحشتناکی داشتیم هردومون‌😨 من که گفتم بیا برگردیم آقایی گفت برگردیم هم که باید با همین دمپایی ها برگردی پس بیا به زیارتمون برسیم من قبول نکردم گفت خب بیا دمپایی ها رو بده من تو کفشای منو بپوش منم گفتم حداقل از دمپایی لنگ و به لنگ که بهتره قبول کردم خلاصه که تصور کنید من با کفش مردونه که دومتر از پام بزرگتر بود آقایی هم با دمپایی لنگ و به لنگ دیگه تصور کنید ذهنیت مردمی که این صحنه رو میدیدن😂😂 شاید فک میکردن هر کدوممون داریم اون یکیو می‌بریم زیارت واسه شفا🤣🤣🤣🤣 دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100