مامانم رو به سوسن لبخند پهنی زد
_چه خوب که تو امشب رو پیش مایی
سوسن پرسید
_مامان فردا کی میرید
_ساعت یازده صبح باید فرودگاه امام خمینی باشیم
خوبه صبح که محمد بره سر کار من اینجا میمونم و با شما میام فرودگاه
_باشه عزیزم
سوسن نگاهش رو داد به جمع
من میگم ما خانمها امشب رو تا صبح بیدار باشیم و باهم حرف بزنیم آخه شما که برید کانادا معلوم نیست که دیگه ما کی همدیگر رو ببینیم
سارا فورا گفت
_من که موافقم
مامانم سری تکون داد
_باشه منم بیدار میمونم
منم دستم رو گذاشتم روی سینهام
_بنده هم از تون پذیرایی میکنم
آریو اومد کنار مامانم نشست و نگاهش رو انداخت به جمع
_چونکه جمع شما زنونهست من میرم میخوابم
سوسن سر چرخوند سمتش
تو هم پیش ما بمون با هم صحبت کنیم
آریو جواب داد
نه نمیام میخوام بخوابم
یه سینی چایی آوردم و به همه تعارف کردم علی و محمد و آریو چاییشون رو خوردن و شب بخیر گفتن رفتن بخوابن ما ها هم نشیتیم دور هم. مامانم رو کرد به سوسن
_واااای مادر جات خالی بود رفتیم رامسر
زد زیز خنده و تو خندهای قاهقاهش ادامه داد
تو دریا چادر کشیده بودند
سوسن لبخند تلخی زد
_آره منم رفتم دیدم خیلی خوبه که
مامانم لبش رو برگردوند
_چیش خوبه من که اصلا خوشم نیومد
سوسن گفت...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعهها و روزهای تعطیل داستان نداریم