پرونده‌ای داشتم که برای تکمیل اون باید میرفتم به کانون اصلاح و تربیت. وارد کانون شدم نگاهم افتاد به دختری که به نظر میومد دوازده و یا سیزده سالش باشه در حالی که پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و خودشو گهواره وار تکون می‌داد در فکری عمیق فرو رفته بود. نتونستم طاقت بیارم و رفتم کنارش نشستم_سلام. جواب سلامم رو نداد و اعتنایی به حضورم در کنارش نکرد. دست نوازشی به سرش کشیدم و مجدد گفتم_ سلام دخترم خوبی؟ سرش رو از روی زانوش برداشت و بدون اینکه جواب سلام من رو بده با چهره ای نگران و مضطرب رو کرد به من _همش تقصیر ماهان شد. کنجکاو شدم ببینم چی شده!‌ و ماهان کی هست؟ با مهربانی پرسیدم_ ماهان چیکار کرده؟ ادامه داستان رو اینجا دنبال کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d ✍نویسنده