نوشتن شده رسمِ ما آدمها .
شاید آنقدر از گفتگو با غریبهها ترسیدهایم که ترجیح میدهیم اعتماد را لای دفترها و کاغذ هایمان پنهان کنیم . کمتر کسی میداند ما چگونه با چنگ و دندان ، به روزگاری چسبیدهایم که عزیزانمان را یکی یکی از ما گرفت ، کمتر کسی میداند با چه همتی فاصلهها را با حرفها و نامهها و عکسها پر کردیم ، کمتر کسی از بغضهای فرو خوردهی ما خبر داشت ؛ ما فقط خندیدیم ، به روزگاری که خندهی ما را دوست نداشت ، به آدمهایی که خندیدن را بلد نبودند ، ما به سوالهای بیجوابِ خودمان هم خندیدیم ، خندیدیم تا صورتِ غمزدۀمان را پُر از لبخند نشان دهیم . [ خندیدیم تا کسی نفهمد چه بر سر قلبِمان آمده است ]