هدایت شده از کتاب فاطمیون
قلم به دست میگیرم،میخواهم ازتو بنویسم، امادستانم می‌لرزد،چراکه میدانم کاریست محال! به جای نوشتن ساعتی مات و مبهوت در انزوای خویش خاموش می نشینم. خیالم به پرواز در می آید،صلابت چشمانت را به یادمی آورم،آنگاه که یاس ها هم به یأس بدل شدند دربرابراین همه صبر. فراموش میکنم هرچه در اطرافم میگذرد،دوباره شروع به نوشتن میکنم. سلام خدا بر حنجر بریده ات ای مایه ی فخر زمین است. ای سرو بی سر ای شهیدمدافع حرم هرچندکه خسته و غریب به قتلگاه رسیدی،اما در پس نگاهت چیز دیگری بودکه ما هرگز نه فهمیدیم و نه دیدیمش. مانندصنوبر صبور بودی آنگاه که تو را به اسارت می بردند و مثل سرو راست قامت بودی آن لحظه که شمر زمانه سر از تنت جدا کرد. تو نه اسیر چنگال گرگهای سیاه داعش،که در دام نگاه دوست،خانه گسترده بودی. به راستی که علی اکبر(ع) را خلقأ خلقا و منطقأ دیدی و صدایش را شنیدی و حرکت را آغاز کردی. به گمانم آرامشی که جهانیان در نگاهت دیدند،گوش جان سپردن به صوت قرآن مولایت حسین علیه السلام بود. صدای هل من ناصر ینصرنی تورابه کجا کشاند،چه کسی رادر جلوی چشمت می‌دیدی که با آرامش حرکت میکردی. لبهایت خشک بودنکندمشک سوراخ شده یا لبهای خشک طفلان سوری و یمنی لبهایت را خشک کرده بود. محسن جان!دیدن آن خیمه درکنارتو آتش به جانم زد. تو کربلاوعاشورا رابرایم معنا کردی،توباور مرا قوی کردی،تابه من بفهمانی کل یوم عاشوراوکل ارض کربلا چیست.. آری من به پیکر بی سرتو نگاه کردم و بعداز این توبه من نگاه کن که جزحسین علیه السلام وراه حسین علیه السلام و یاران حسین علیه السلام کاری ندارم. محسن جان آسمانی شدنت مبارکت. نویسنده: