📚علمدار 🍁برگرفته از زندگی شهید مجتبی علمدار 🌸قسمت صد و چهاردهم: اخلاص روزهایی که می خواست به جبهه برود حتمًا غسل شهادت می کرد. خانواده هم آینه و قرآن و آب می آوردند تا از زیر آن رد شود. در همان حیاط از ما می خواست که دیگر جلوی درخانه نرویم می گفت: روبه روی خانه نانوایی است. نمی خواهم مردم متوجه شوند که جبهه ميروم و اجر ما از بین برود. مادر او را می بوسید. در همان حیاط خانه از زیر قرآن رد ميشد و خداحافظی ميکرد. مادر، قسم ميداد که خدايا به جوانی حضرت علی اکبر پسرم را به تو سپردم. هرچه خودت ميدانی. سرنوشت فرزندم هرچه هست، من راضی ام به رضای خودت سید دوست داشت اگر کاری را انجام می دهیم با خلوص نیت و فقط برای خداوند انجام شود، نه برای دلایل دیگر..سید، چه در هیئت و چه در کارهای دیگر، هرگز به دنبال مقام های دنیایی نبود. در لباس سپاه آخرین درجه ای که داشت، سروان بود. روزی به سید گفتم هم دوره های شما سرگرد و سرهنگ هستند. چه جوریه که شما بعد از این همه سال، این همه خدمت و جنگ و . هنوز سروانی.. 👈ادامه دارد ✔️منبع: کانال علمداران عشق 🌺🌺🌺