📚علمدار
🍁برگرفته از زندگی شهید مجتبی علمدار
🌸قسمت صد و سی و پنجم: یادواره شهدا
آخرین باری که چهره ی نورانیتان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را به خاک مزارتان نهاده بودند سنگ لحد دیواری شد و نظاره رویتان را برای
همیشه از ما دریغ کرد. ای شهیدان. ای مفقودالاثرها، ای جاوید الاثرها ما نميدانیم فی جنات النعیم کجاست؟! آخر ما نميدانیم متکعین علیها متقابلین یعنی چه! نميفهمیم الا قیلًا سالمًا سالما یعنی چه؟ برای ما درک ذواتا افنان، فیهما
عینان تجریان محال است.
اصلًا شما دلتان ميگیرد؟! آنجا در میان محفل گرمتان سخن از ما هست یا نه؟! تا به حال شده از اروند هم قصه ای بگویید. برای شلمچه هم ترانه ای بسرایید؟ به عشق هفت تپه زمزمه ای کنید؟ در فراق
کارون اشکی بریزید، نميدانیم و این ندانستن بیش از همه، ای شهیدان، شما را مقصر ميداند.
یعنی ما اینقدر ناپاک بوده ایم که تمام هستیمان هم به یک یاد نميارزد؟! یعنی ما هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بوده اند؟! یعنی می خواهید بگویید، ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم.. باشد، بگویید، حرفی نیست!
اما لااقل یک بار هم که شده سری به این دل های فراموش شده بزنید. آخر به ما هم حق بدهید که انتظار داریم. دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید، صدایی آشنا از حلقوم یکی از شماها، صدایی که به انتظارها پایان دهد. صدایی زیبا و دلنشین که بگوید..
👈ادامه دارد
✔️منبع: کانال علمداران عشق
🖤🖤🖤