🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۱۳۱ و ۱۳۲ امروز ازتمام شبکه ها ,اعم از مجازی و تلویزیون و.. اعلام شده هرکس که احساس میکند احتیاج مالی دارد ,به واحد خزانه داری جایی که ساکن است مراجعه کند و هرانچه که لازم دارد از مسوول مربوطه بستاند,بدون داشتن مدارک هوییت وحتی بدون در دست داشتن مدارکی که نیاز مالی اش را نشان میدهد... من وعلی وبچه ها که مدتی‌ست تنها شده‌ایم وطارق وابوعلی و..به لطف حضرت هرکدام صاحب خانه هایی نوساز شده اند, راجب این اعلام ,بحث وگفتگو میکردیم,بچه ها هم بااینکه سنشان پایین بود اما دربحث مشارکت داشتند وهمیشه نظریه‌های خردمندانه‌ای میدادند و این چیز چندان عجیبی نبود, دراین زمان که عقلها کامل شده بود وتحت تعلیمات حضرت همه ی افراد از علوم دنیا سردرمیاوردند,اینچنین صحنه هایی از عادی ترین ,صحنه های روزمره بود. همه مان بلا استثنا معتقد بودیم که در سرتاسر این عالم هستی کسی پیدا نخواهد شد که احتیاج مادی داشته باشد ,ا خه به لطف حکومت الهی ومدیریت حضرت, فقر کلا ریشه کن شده بود ,همه ی زندگیها تقریبا دریک سطح بود ,فقیروغنی معلوم نمیشد, حتی اگر کسی میخواست زکات مالش را بدهد یا صدقه وانفاقی داشته باشد, هیچ نیازمندی پیدا نمیشد که این اموال را بگیرد وازطرفی علاوه برمساواتی و برابری که حاکم شده بود مردم قناعت پیشه شده بودند,به همانچه که داشتند قانع بودند و صدالبته داشته هایشان جوابگوی نیازهای روزانه شان هم بود. اصلا دنیا طوری شده بود که دیگر جیب من و تو نداشت,اگر کسی احتیاج مالی داشت , راحت از جیب برادر دینی‌اش برمیداشت و همه هم خشنود وراضی,بودند... هنگام عصر,همینطور که جلوی تلویزیون نشسته بودیم واز میوه های باغ خانمان برای بچه ها قاچ میکردم,ناگهان خبری پخش شد که همه منتظر شنیدنش بودیم , یعنی کنجکاو برای فهمیدنش بودیم.. خبرنگار پشت دوربین امد وگفت : _این گزارش به اصرار خود این فرد صورت میگیرد وگرنه در دستور کار ما و روش‌ حکومت نیست وبعد دوربین رو به مردی که صورتش را شطرنجی کرده بودند گشت و آن مرد چنین شروع کرد: _حقیقتا من احتیاج کم مالی داشتم که میتوانستم با برداشت از جیب برادرم آن را رفع کنم اما وقتی امام این‌چنین اعلانی داد که هرکس نیاز,مالی,دارد نزد ما بیاید باخود گفتم حالا که حضرت فراخوان داده چرا از انجا نیازم را تامین نکنم,بنابراین به این واحد خزانه داری که مشاهده میکنید مراجعه کردم, وقتی که مامور مربوطه متوجه حضورم شد ودانست درپی ان اعلان امدم , مرا به اتاق اصلی یا همان گاوصندوق خزانه راهنمایی کرد وبا تعجب زیاد مرا با دریایی از شمش طلا تنها گذاشت وگفت : _هروقت کارت تمام شد بیا,بیرون ,من بیرون منتظرت هستم. به محض بیرون رفتن مامور مربوطه به سمت شمشهای طلا رفتم,انها را لمس کردم, نیاز مالی من طوری بود که با یک صدم یکی از,شمشها رفع میشد ,اما من وقتی خودم را تنها بین اینهمه طلا دیدم, حریصانه شمشهای طلای زیادی در جیبها ولباسم پنهان کردم واز,دراتاق بیرون امدم , مامور مربوطه بدون کوچکترین نگاهی یا سوالی از من به سمت در اتاق رفت واز من خداحافظی کرد,من روی محوطه رسیدم واز عمل خودم بسیار شرمگین وپشیمان شده بودم, برگشتم ودرکمال شرمندگی هرچه شمش طلا برداشته بودم روی میز,قرار دادم و با شرمساری گفتم که حرص, باعث این عمل شد وگرنه من اینقدر نیاز مالی ندارم , ودرکمال تعجب ان مامور با لبخندی کل طلاها را به طرف بازگرداند وگفت: _در مرام ومسلک اهل بیت ع نیست که انچه را بخشیده اند,بازپس گیرند این دستور حضرت است,همه مال خودت,بردار وبرو... دراین لحظه اشک از چهار گوشه ی,چشمان گزارشگر میریخت وبغض آن مرد هم شکست وباهق هق ادامه داد: _به خدا اینجا بهشت خداست است و بی‌شک حضرت نماینده ی خداوند روی زمین است.... همه مان اشک شوق میریختیم که خدا را شکر ما هستیم واین زمان را درک کردیم و کاش وای کاش مردگان ماهم سر از گور برمیداشتند واین بهشت زیبا را میدیدند... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی 🍃🌹کانالِ‌یادوخاطره‌شهدا🌹🍃 http://sapp.ir/rostmy 🍃🌹🍃